می گویند: وقتی نادر شاه افشار می خواست برای فتح هندوستان حرکت کند همان روز اول که از لشکر گاه بیرون آمد ,چشمش به یک پسر بچه افتاد که خیلی تند با قران زیر بغلش به مکتب می رفت. نادر شاه پسر بچه را صدا زد و گفت: اسمت چیست؟ گفت: فتح الله. نادر شاه ,فال خوبی زد و گفت: فتح خدا, بار الله . پسر اسم پدرت چیست ؟گفت :نصر الله. نادر شاه گفت : به به نصر خدا هم که هست ! خب امروز چه می خوانید؟ گفت سوره ی « انا فتحنا لک فتحاً مبینا » شاه دوباره فال خوبی زد و یک سکه به بچه داد بچه شروع کرد به گریه کردن! نادر شاه گفت: برای چه گریه می کنی؟ گفت :گریه ام برای این است که اگر الان به منزل بروم مادرم می گوید سکه را از کجا آورده ای ؟ - خب بگو اعلا حضرت داده اند. - من می گویم , ولی مادرم باور نمی کنند و می گویند: شاه اگر بخشش کرده بود یک کیسه طلا می بخشید این بخشش مال شاه نیست شاه خندید و یک سکه طلا به او بخشید . امام رضا (ع) می فرماید: بخدا همیشه خوش گمان باشید زیرا خداوند می فرمایند: من نزد گمان بنده مومن خویشم اگر گمان او خوبست رفتار من خوب است واگر بد است رفتار من هم بد است .
کتاب خرمن معرفت,آیت الله شوشتری
نظرات شما عزیزان: